• وبلاگ : خزائن رحمت پروردگار
  • يادداشت : رهبر صلح و صفا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
    ×××××
    بروزم اگر که به لطف نهي پيش گامي چند


    عکس روي تو چو در آينه ي جام افتاد
    عارف از خنده ي مي در طمع خام افتاد
    حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد
    اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد
    اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود
    يک فروغ رخ ساقي ست که در جام افتاد
    غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
    کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
    من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
    اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
    چه کند کز پي دوران نرود چون پرگار
    هر که در دايره ي گردش ايام افتاد
    در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
    آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
    آن شد اي خواجه ! که در صومعه بازم بيني
    کار ما با رخ ساقي و لب جام افتاد
    زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
    کانکه شد کشته ي او نيک سرانجام افتاد
    هر دم اش با من دلسوخته لطفي دگر است
    اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد
    صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولي
    زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد