زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت×××××بروزم اگر که به لطف نهي پيش گامي چند
عکس روي تو چو در آينه ي جام افتادعارف از خنده ي مي در طمع خام افتادحسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرداين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاداين همه عکس مي و نقش نگارين که نموديک فروغ رخ ساقي ست که در جام افتادغيرت عشق زبان همه خاصان ببريدکز کجا سر غمش در دهن عام افتادمن ز مسجد به خرابات نه خود افتادماينم از عهد ازل حاصل فرجام افتادچه کند کز پي دوران نرود چون پرگارهر که در دايره ي گردش ايام افتاددر خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخآه کز چاه برون آمد و در دام افتادآن شد اي خواجه ! که در صومعه بازم بينيکار ما با رخ ساقي و لب جام افتادزير شمشير غمش رقص کنان بايد رفتکانکه شد کشته ي او نيک سرانجام افتادهر دم اش با من دلسوخته لطفي دگر استاين گدا بين که چه شايسته انعام افتادصوفيان جمله حريفند و نظرباز وليزين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد