شب سردي است و من افسردهراه دوري است و پايي خستهتيرگي هست و چراغي مردهميکنم تنها، از جاده عبوردور ماندند زمن آدم هاسايه اي از سر ديوار گذشتغمي افزود مرا بر غمهافکر تاريکي و اين ويرانيبي خبر آمد تا با دل منقصه ها ساز کند پنهانينيست رنگي که بگويد با مناندکي صبر ، سحر نزديک استهر دم اين بانگ برآرم از دلواي ، اين شب چقدر تاريک استخنده اي کو به دل انگيزم؟قطره اي کو که به دريا ريزم؟صخره اي کو که بدان آويزم؟مثل اين است که شب نمناک استديگران را غم هست به دلغم من ليک ، غمي غمناک است×××××××××××××××××××اي جوينده مي داني چه عشقي با معشوق عاشقي است؟
منتظر حضور گرمتان هستم