آمين .هرگاه که در سرزمين من قصه اي بر قصهءعشق افزون مي شود گل آبستن شميم ...... و هلال تابستان پر شير مي شود ..... در روزگاري ...... که عشق معلول شده است ...... و زبان معلول... و کتابهاي شعر معلول . نه درختان ياراي ايستادن بر پاي خود دارند نه گنجشکان توان دارند که از بالهاي خود بهره ببرند و نه ستاره ها ميتوانند...
سو سو بزنند... پس خدايا مرا به خود وا مگذار كه محتاج توام و دست تكدي ام را بسوي تو دراز كرده ام .
برادرم چقدر عميق و زيبا با خداوند به راز و نياز مشغولي . مرا هم درياب و دعائي از سر لطف براي خواهرت . درپناه حق باشي .